عزیز من!
دو نفر که عاشق هم اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون ، حجاب برفی قلهی عَلَم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زاید است یا معشوق. یکی کافی ست. عشق ، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش آن در «حضور» است ، نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست،بگذار یکی نباشد.بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید. بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ اما نخواهیم که بحث ، ما را به نقطهی مطلقا واحدی برساند.
بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
این جا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف درمیان نیست، سخن از ذره ذره واقعیت ها و حقیقتهای عینی و جاری زندگیست.
بیا بحث کنیم!
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا کلنجار برویم!
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا ، حتی، اختلاف های اساسی واصولی مان را ، در بسیاری زمینه ها تا آنجا که حس می کنیم دوگانکی،شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعَلَم کنیم.
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من ! بیا متفاوت باشیم!
نظرات شما عزیزان: