روایت یک شاهد عینی از تصادفات هشتم خرداد در جاده مرگ

روایت یک شاهد عینی از تصادفات هشتم خرداد در جاده مرگ

« ظهر پنج شنبه عازم شهر تبریز بودیم برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد، بر خلاف سالیان گذشته این بار به دلیل اجرای سیاست تجمیع حوزه های امتحانی متقاضیان ارشد باید راهی تبریز می شدند، حالا بماند نقد درستی یا نادرستی این سیاست که بحث در خصوص چنین مواردی بحثی است به درازای جاده اهر ـ تبریز! با کلی دعا و ثنا پای در جاده اهر ـ تبریز گذاشتیم؛ به شخصه هر زمان که برای انجام کاری عازم تبریز می شوم استرس ناشی از تردد در جاده اهر ـ تبریز و ترس از قضا و قدری که به نام این جاده مهر شده است تمام وجودم را می گیرد! به هر حال راه افتادیم ، به شهر خواجه که رسیدیم سیل خودرو و جمعیت بود که در برابرمان و البته در لاین برگشت به اهر خودنمایی می کردند، همه ساکن و بی حرکت، دقایقی به شروع جلسه امتحان نمانده بود و ما در میان انبوهی از خودرو گیر افتاده بودیم، دلشوره نرسیدن به جلسۀ امتحانی تمام وجودم را گرفته بود که خبر آمد چند متر جلوتر تصادف وحشتناکی رخ داده است؛ این خبر گویی که آب سردی بود بر آتش دلشوره ام، احساس کردم رگهایم دارند یخ می بندند! انگار نه انگار که چند ثانیه قبل وحشت نرسیدن به امتحانی را داشتم که امکان داشت آینده ام بسته به آن باشد! دلشوره تصادف و مرگ جای دلشوره امتحان را گرفت!

عزیزی پیش از من در تبریز بود و در راه بازگشت به اهر و عزیزانی هم همزمان با من عازم تبریز؛ نمیدانم بتوانم حالی که آن لحظه داشتم را بیان کنم یا نه ولی هر چه بود کمترینش فراموشی زمان آغاز امتحان کنکور بود! تا شماره را پیدا کنم و تماس بگیرم و صدای الو را از آنسوی گوشی بشنوم ، برایم عمری گذشت!

هرچه به صحنه تصادف نزدیک تر می شدیم استرس هم بیشتر می شد؛ «یازیخلار» «الله گورستمسین» «کول ننه سینین گوزونه» «دییلر راننده سی اولوب» و… همه صحبتهایی بودند که ناظرین آن صحنه بر زبانشان جاری بود! و هر کدام از این سخنان مثل پتکی بود که بر سر آدم کوبیده می شدند.

تاب نیاورده و از ماشین پیاده شدم و خودم را به صحنه تصادف رساندم، وحشتناک برای چنین صحنه ای کم است! تا این روز با چنین صحنه دلخراشی از نزدیک روبرو نشده بودم، داشتم زمین و زمان را به هم می دوختم و به خودم و به سرنوشت شوم یک جاده قاتل، بد و بیراه می گفتم تا شاید کمی آرام شوم! ولی نمیشدم!!

جاده مرگ باز هم قربانی گرفته بود و خانواده یا خانواده هایی را داغدار کرده بود.

تصادف و مرگ، واژه های منحوسی که با نام جاده اهر ـ تبریز عجین شده اند. بهانه های جاده برای گرفتن قربانی کم بود که گزینه ای به نام کنکور نیز به آن بهانه ها افزوده شد.

غوغایی بود در ذهنم مانند صدای آژیر آن آمبولانسی که در میان ماشین ها گیر افتاده بود و دنبال راهی می گشت تا برای چند هزارمین بار مصدوم یا مصدومان حادثه جاده اهر- تبریز را به تبریز(!) برساند. بالاخره و با اندکی تاخیر به جلسه امتحان رسیدم، هنوز ذهنم درگیر صحنه هایی بود که دقایقی قبل دیده بودم و با مرور یک به یک آن صحنه ها برای خودم تحلیل ارایه می کردم!  که بلند گوی سالن زمان اتمام جلسه امتحان را اعلام کرد.

در تبریز ماندیم تا فردا دوست دیگری که نوبت امتحانش بود از اهر برسد، هنوز هم درگیر ماجرای روز قبل بودیم که با تماسی جویای وضعیت جاده از این دوستمان شدیم، شرح حالش همانی بود که روز قبل ما نیز تجربه اش کرده بودیم ! با همان مختصات و با همان شرح پیش گفته ، با این تفاوت که این بار تعداد خودروهایی که به هم برخورد کرده بودند بیشتر بودند و خسارات و تلفاتش نیز بیشتر.

و احتمالا باز هم همان دیالوگ های تکراری شاهدان عینی…

کول ننه لرینین آغلار گوزونه!».

آرخا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ن : یعقوب کامرانی
ت : جمعه 16 خرداد 1393


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.